رباعیات فیض کاشانی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...


این جان تو عاقبت ز تن خواهد جست
این جان تو عاقبت ز تن خواهد خست
این تن بتو عاقبت نخواهد ماندن
این جان تو عاقبت ز تن خواهد رست


©©©©©©©©©©

 

دیدم دیدم که معرفت توحید است
دیدم دیدم که رهنمایم دید است
دیدم دیدم که گمرهی تقلید است
دیدم دیدم که دید در تجدید است

©©©©©©©©©©


دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست
از دوزخ مرهوب و بهشت مرغوب
آگاه شدن درین جهان مطلوبست

©©©©©©©©©©


ای فیض غم زیان هر سودت هست
با این همه در امید بهبودت هست
هر چیز که پاک سوخت دودی نکند
با‌ آنکه تو پاک سوختی دودت هست


©©©©©©©©©©

 

تا چند ز آب و نان سخن خواهی گفت
خواهی خوردن بروز و شب خواهی خفت
امروز تو را ز تو اگر حق نخرید
در روز جزا نخواهی ارزید بمفت

©©©©©©©©©©


سر خاک شد و نقش خیال تو نرفت
خون گشت دل و شوق وصال تو نرفت
هر چند ز هجران تو زنگار گرفت
ز آینه
ٔ دل عکس جمال تو نرفت

©©©©©©©©©©


تن را بگذار تا شوم من جانت
جان در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت

©©©©©©©©©©


ای فیض بسی موعظه گفتی بعبث
در گوش نکردی درو سفتی بعبث
نوری بدل کسی نمی‌بینم من
بس خانه
ٔ تاریک که رفتی بعبث

©©©©©©©©©©


ن را در اشگ شست و شو باید کرد
دلرا از غیر رفت و رو باید کرد
چون پاک شود و جودش از آلایش
آنگه جانرا نثار او باید کرد

©©©©©©©©©©

با وصل تو دست در کمر نتوان کرد
با درد فراق هم بسر نتوان کرد
چون چاره
ٔ کار غیر بی‌تابی نیست
جز ناله و آه بی‌اثر نتوان کرد

 

©©©©©©©©©©


ای خسته ترا آن سر کو میسازد
زان لب دشنام رو برو میسازد
لب میدهدت شفا ز بیماری چشم
درد او را دوای او می‌سازد

 

©©©©©©©©©©


این گلشن دهر عاقبت گلخن شد
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد
جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد

 

©©©©©©©©©©


ایمان درست عشق کیشان دارند
هرچند که ظاهری پریشان دارند
مفتاح حقایقی که میجوئی فیض
زیشان غافل مشو که ایشان دارند

 

©©©©©©©©©©



شادم که غمت همره جان خواهد بود
عشقت با دل در آنجهان خواهد بود
هجران تو با کالبدم خواهد ماند
وصل تو حیات جاودان خواهد بود

 

©©©©©©©©©©


دیدم دیدم که هر چه دیدم حق بود
دیدم دیدم که دید دیدم حق بود
دیدم دیدم که می شنیدم از حق
دیدم دیدم که آن شنیدم حق بود

 

©©©©©©©©©©

با رب تو مرا بخواهش من مگذار
جان را بهوای طاعت تن مگذار
جان صاف کش میکده تقدیس است
معتاد صفا بدردی من مگذار

©©©©©©©©©©


در گوشه
ٔ انزوا خزیدن خوش تر
پیوند ز غیر حق بریدن خوشتر
ای فیض مکن علاج گوشت ز نهار
کافسانه دهر ناشنیدن خوشتر


©©©©©©©©©©


زین دار فنا پای کشیدن خوشتر
پیوند ز این و آن بریدن خوشتر
دل کردن از اندیشه
ٔ دنیا خالی
در عاقبت کار رسیدن خوشتر

©©©©©©©©©©


یا رب تو مرا بکرده
ٔ زشت مگیر
از معصیتم بگذر و طاعت به پذیر
چون مهر تو و نبی و اولاد نبی
نزد تو شفاعتم کند دستم گیر

©©©©©©©©©©


گه در غزلم سخن کشد جانب راز
گاهی بقصیده میشود دور و دراز
نازم برباعی سخن کوته کن
تا باز شود بحرف لب بندد باز

©©©©©©©©©©


ای فیض بیا دلی بدریا انداز
زین پستی خویش را ببالا انداز
یعنی ز کمال هر چه اندوخته‌ی
از سر بردار و بر ته پا انداز

©©©©©©©©©©


خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس

©©©©©©©©©©


مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش
در حضرت دوستان حق پستی کن
نزد دشمن بلند شو پست مباش

©©©©©©©©©©


از عشق مجاز گویمت چیست غرض
زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
از جلوه
ٔ حسن دوست در روی نکو
تعلیم طریق عشقبازیست غرض

©©©©©©©©©©

 

با من بودی منت نمیدانستم
تا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چه من ار میان ترا دانستم
با من بودی منت نمیدانستم

©©©©©©©©©©


در راه طلب تمام دردم دردم
در ورزش فهم راز مردم مردم
گفتی که چرا نمیکنی در خود سیر
از من خبرت نبود کردم کردم

©©©©©©©©©©


از غیب رسد، بدل سروشی هر دم
دلراست بدان سروش گوشی هردم
گه نغمه
ٔ حزن میرسد گاه طرب
نیشی است بهر دمی و نوشی هر دم

©©©©©©©©©©


از لذت عیش اینجهان سرد شدم
در آرزوی اجل همه درد شدم
چندی چه زنان برنگ و بو بودم شاد
آخر بیقین آخرت مرد شدم

©©©©©©©©©©


از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دمها چون آینه در زنگ شدم
بس نام نکوی بی مسمی دیدم
از نام نکوی خویش در ننگ شدم

©©©©©©©©©©


اینجا پاداش هر چه کردم دیدم
اینجا محصول هرچه کشتم دیدم
موقوف قیامت نیم اینجا همه شد
اعمال و جزا بیکدیگر سنجیدم

©©©©©©©©©©


دیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
از چهره جان غبار تن چون رفتم
دیدم دیدم که پای تا سر دیدم

©©©©©©©©©©


یکچند بگرد خویشتن گردیدم
یکچند ز این و آن خبر پرسیدم
آخر بدر خویش بدیدم مقصود
دیدم دیدم که آخرین در دیدم


©©©©©©©©©©

 

در بحث بسی بگفتگو پیچیدم
بس قشر سخن شنیدم و فهمیدم
چون مغر رسید و سر بیگانه نداشت
خود گفتم و خود شنیدم و خود دیدم

©©©©©©©©©©

کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم
کی باشد و کی ز خویش بیگانه شوم
کی باشد و کی تن و روان در بازم

©©©©©©©©©©


کو همت عالئی که تا پست شوم
کو نیستی ز خویش تا هست شوم
کی می‌گذرد بعاقلی عمر عزیز
ای عشق بیار باده تا مست شوم


©©©©©©©©©©

 

حیران خودم که از کجا می‌آیم
از بهر چه آمدم چرا می‌آیم
خواهم بکجا رفت چه از مردودی
نی دوزخ و نی بهشت را می‌شایم

©©©©©©©©©©


از نور نبی واقف این راه شدیم
وز مهر علی عارف الله شدیم
چون پیروی نبی و‌ آلش کردیم
ز اسرار حقایق همه آگاه شدیم

©©©©©©©©©©

 

از شرم گناه شاید از خون گریم
از ابر بهار بر خود افزون گریم
اشگی باید که نامه‌ام شسته شود
چون عمر وفا نمی‌کند چون گریم


©©©©©©©©©©

 

ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوه‌های ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم

 

©©©©©©©©©©


نبکست بکس بخویش نیکی کردن
آزار کسست خویشتن آزردن
القصه بخویش میکنی آنچه کنی
نیکی و بدی بکس نشاید کردن

©©©©©©©©©©


ای فیض بس است آنچه خواندی بس کن
از هیچ فن اندرز نماندی بس کن
تا قوت گفتگوی بودت گفتی
اکنون که ز گفتگوی ماندی بس کن

©©©©©©©©©©


ای فیض بیا بجانب حق رو کن
این روی و ریای خلق را یکسو کن
کاری که بمیزان خدا ناید راست
بر هم زن و با جهانیان بکرو کن

©©©©©©©©©©


شادی و طرب بغمسرائی میکن
تحصیل نوا به بینوائی میکن
بنشین چه ترا برگ شود بی برگی
بر مسند فقر پادشاهی میکن

©©©©©©©©©©


مهرت سرشته حق در آب و گل من
جا کرده چه جان بتن در آب و گل من
از مهر علی و مهر اولاد علی است
محصول دو عالم من و حاصل من

©©©©©©©©©©


مستم ز ندای لا اله الا هو
هستم ز برای لا اله الا هو
این مستی من ز لا اله الا هو
جانم بفدای لا اله الا هو

©©©©©©©©©©


دیدیم جمال لا اله الا الله
دیدیم جلال لا اله الا الله
از دوزخ و از بهشت آزاد شدیم
جستیم وصال لا اله الا الله

©©©©©©©©©©


ای فیض بسی موعظه گفتی گفتی
بس گوهر بی‌نظیر سفتی سفتی
یک خفته ز گفته تو بیدار نشد
احسنت کزین فسانه گفتی خفتی

©©©©©©©©©©


یا رب جان را غذای دانش دادی
دل را دادی ز فیض دانش شادی
توفیق عمل بعلم هم نیز بده
آن هم تو معید نعم و هم بادی


©©©©©©©©©©

 

تو یار مرا ندیده‌ای معذوری
زان روی گلی نچیده‌ای معذوری
از گلشن عشق یار بوئی نوزید
در زهدستان چریده
ٔ معذوری

©©©©©©©©©©


نی اهل دلی که بشنوم زو رازی
نی هم نفسی که باشدم دمسازی
کی باشد و کی که با پر و بال فنا
در عالم لامکان کنم پروازی

©©©©©©©©©©


ملا بتو بحث و گفتگو ارزانی
صوفی بتو وجدهای و هو ارزانی
زاهد بتو انگبین و حور ارزانی
معشوق بما و ما باو ارزانی

©©©©©©©©©©


ای نسخه
ٔ اصل خوبی و یکتائی
سرچشمه‌ آبروی هر زیبائی
روشن بود از جمال تو هر دو جهان
پنهانی تو ز غایت پیدائی

©©©©©©©©©©


ای حسن تو مجموعه
ٔ هر زیبائی
وز هر دو جهان ز عشق تو شیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی

 

©©©©©©©©©©

 




تاريخ : سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:مجموعه رباعیات ، رباعیات فیض کاشانی, | 10:48 | نويسنده : زهره |